هلیاهلیا، تا این لحظه: 18 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

هلیا عشق خاله آزاده

روز مادر

دیشب رفتم پیش هلیا جونم. لباس عروس پوشیده بود و پشت پنجره منتظرم بود . وقتی هم که درباز شد و منو دید پرید بغلم. دلمون خیلی برای هم تنگ شده بود.تا آخر شب هم با هم بودیم.ولی هلیا موقع رفتنمون دوباره گریه کرد و بهونه گرفت.دیدن اشکهایش برام خیلی سخت بود. تازه دخترم به مناسبت روز مادر برام نامه نوشته بود. هدیه گل سر و بلوز خریده بود و با وسواس و عشق برام کادو کرده بود. یعنی یه جعبه هدیه برام درست کرده بود حاوی: نامه، گل سر، آدامس و تازه انبر آشپزخونه(که نیاز داشتم) هم خریده بود.کاغذ کادو هم خودش درست کرده بود.عاشقتم دختر مهربون و گلم.ازت ممنونم. ...
25 خرداد 1390

هلیای خودم منم دلم برات تنگیده

دیروز با هلیام صحبت کردم و گفت که دلش برای مامان عروسش خیلی تنگ شده. فردا قراره به مناسبت روز مادر برم پیششون. عزیز دلم شکایت داشت که چرا نرفتم ببینمش و گفت مگه من دخکرت نیستم. پس چرا نمیایی پیشم؟؟ ...
25 خرداد 1390

نقاشی هلیا جونم

                              دخترم این نقاشی رو در تاریخ 89/04/22 کشیدی.به گفته خودت، اونی که دستاش رو باز کرده تا بغلت کنه خاله آزاده خودته و اون آقا مهربونه، پیام جون شوهر خاله آزاده است. ...
25 خرداد 1390

خاطرات

امروز برای مرور خاطرات گذشته چند تا از عکسهای خوشگل دخترکمو می گذارم اینجا. با دیدن این عکسها هزاران خاطره برام مرور می شن و هزاران بار قربون صدقت میرم هلیای من. نی نی گولو با عینک پرتغالی بفرمایین شکلات دماغ دماغمو پیدا کردم ایناهاش !! خواب پریای آسمونو می بینی.پریایی به خوشگلی خودت دوچرخه هاپویی و گشت و گذارهایی عصر با مامان البته با بستنی آهای دختر چوپون دل دیوونمو کشوندی تو دشت و بیابون هلیا  و  الناز تعجب با آبنبات چوبی ...
25 خرداد 1390

یک روز تعطیل با هلیا

پنجشنبه که روز تعطیل من محسوب می شد روز خوبی برای دیدن هلیا جونم بود. به خاطر همین به اتفاق همسر رفتیم پیش هلیا. هلیا کلاه سوارکاریش رو نشونمون داد و کلی از اولین جلسه سوارکاریش برامون تعریف کرد. ظاهراً خیلی از بودن در کنار اسب ها لذت می بره. قراره مامانش ازش عکس بگیره تا عکسشو با اسبش اینجا آپلود کنم. البته هلیا جون مدام با بابا حمیدش بود و با هم بازی می کردن و خالشو زیاد تحویل نگرفت. ...
25 خرداد 1390