تولد
تولد هلیا خانوم نزدیکه. دختر کوچولوی من حسابی بزرگ شده و 6 سالش تموم میشود. عزیزم پیشاپیش تولد زیبایت مبارک. ...
نویسنده :
آزاده رحیمی
9:56
بدون عنوان
سلام. خبرهای تازه دارم از بانوی شهر قصه ها،دخترک خوشگل و ناز و مانکنم هلیا جونم. عسل خاله داره میره کلاس باله تا رقص باله رو یاد بگیره راستش از اونجایی که بدن ظریف و کشیده ای داری (ماشاالله... ) این رقص واقعاً براش مناسبه.مامان پر مشغلش وقت نکرده از هلیا و لباسهای بالش که مامانی براش دوخته عکس بگیره. ...
نویسنده :
آزاده رحیمی
11:09
مامان هلیا
سلام جالبه براتون بگم که هلیا مامان یه خرگوش ناز و سفید و خوشگل به نام برفی شده که مامان پرستوش به خاطر اینکه دختر خوبی بوده براش خریده.برفی مثل برف سفیده و چشماش هم قرمزه. اما به خاطر آمدن تب کنگو کریمه هلیا برفی رو به پارک بخشید تا اونجا بیشتر مراقبش باشن و اگر مریض شد داروهاشو بدن. ...
نویسنده :
آزاده رحیمی
15:05
همیشه دلم برای دیدنت پر می زنه
سلام نی نی جون خاله هلیای عزیزم.عمر خاله. الان سرکارم و حسابی از کار خسته و حوصلم بدجوری سر رفته. تلفن زدم باهات صحبت کنم اما گلم خواب بودی. به خاطر همین آمدم اینجا و برات یادداشت گذاشتم تا بدونی همیشه به یادت هستم. کوچوی دوست داشتنی من دوستت دارم. ...
نویسنده :
آزاده رحیمی
12:27
بدون عنوان
بعد از مدت ها كه انگار يك عمر هم گذشته من برگشتم. ني ني جون من الان خيلي بزرگتر و ماه تر شده. خوشگل و مو مشكي و شيرين زبون و خالش واقعاً عاشقانه دوستش داره.اندازه ني ني كه نداره.
نویسنده :
آزاده رحیمی
11:36
من برگشتم !!
هلیای من
این دستای هلیا جونمه که گذاشت توی اسکنر تا خاله بذاره اینجا. لازم به ذکره که دستای دخترکم عین دستای خودمه. ...
نویسنده :
آزاده رحیمی
11:24
سرمشق هلیا
هلیای خاله الان اومده پیش خاله شرکت.همین الان سرمشق برام نوشته منم میگذارم توی وبلاگش ...
نویسنده :
آزاده رحیمی
17:07
هلیا شمالی شده!!!
سلام .بابت این همه تأخیر عذرخواهی می کنم. این روزها یا شرکت نیومدم و مرخصی بودم و یا سرم خیلی شلوغ بود. راستش دل و دماغ هم نداشتم. از یک ماه پیش حتی کمتر از گذشته هلیامو می بینم.دو هفته دوهفته میرن شمال می مونن. یعنی از وقتی که شمال خونه گرفتن دیگه هلیام شمالی شده و کمتر تهران میاد تا ببینمش. اما جالبه بگم که بازی کنار دریا از هلیام یه مانکن برنزه خوشگل ساخته. یه باربی کوچولوی برنزه. نمکی که بود نمکی تر شده.خاله قربونش بره.دخترم اونجا باغ وحش راه انداخته.خروس،مرغابی،قورباغه.فکر کنم اگر تمساح هم بود نگه می داشت دخترکم.تازه یه حوض آب هم سفارش دادن تا مرغابیهاشون آب تنی کنن.خلاصه کلی بهش خوش می گذره و این درد دوریشو برام راحت تر می کنه.هلیای...
نویسنده :
آزاده رحیمی
13:58